۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

یک سال پیش در چنین روزی

دخترک چند روز قبل سه‌ماهه شده است.
سال قبل دقیقا در چنین روزی -روزی که احتمالا نطفه بسته شده است- نوشته بوده‌ام که:


چند روزه خیلی دوباره فکر بچه‌دارشدن به کله‌ام می‌رسد و احساس می‌کنم واقعا دل‌م نمی‌خواهد بچه داشته باشم!
شاید این اولین بار است که این چنین فکر می‌کنم که بچه‌داشتن ظلم گنده‌ای به من است! چرا من باید هم حمل‌ش کنم، هم به دنیایش بیاورم، هم همه کارهای خانه را بکنم و هم همه کارهای بچه را بکنم و هم درس بخوانم و هم کار کنم و احتمالا هم کتاب بخوانم و فکر کنم و زندگی کنم؟! این واقعا غیرممکن است. 
البته الان که دارم این‌ها را می‌نویسم دارد به ذهن‌م می‌رسد که شاید به دلیل وضعیت پیچیده‌ای است که این روزها داریم که عملا همه همه همه کارهای زندگی به دوش من است و من واقعا احساس می‌کنم توان مسئولیتی بیش‌تر آن هم در حوزه بچه‌دارشدن را واقعا واقعا ندارم...

۱ نظر:

  1. مطالبتون رو خوندم.خوب درکت میکنم . چقدر ما زنها و مادرها دردها و خوشیهای مشترک داریم . انگار خودم نوشته بودم اینها رو. من البته دو تا دختر دارم که کوچیکه دو سالشه . موفق باشی و خوشبخت .

    پاسخحذف