دو روز پیش که میخواستیم با هم برویم بیرون، داشتم برایش شیر میدوشیدم. به پمپ شیردوشی با بیاعتمادی نگاه میکرد. دو هفتهای هست که سینه را میشناسد. تا قبل از آن از شکلی که آمادهش میکردم و مدلی که میخواباندمش، میفهمید که وقت شیرخوردن است. اما حالا شکل سینه را هم تشخیص میدهد. بنابراین انگار که پمپ شیردوشی براش حکم رقیب را داشت. من توی اتاق راه میرفتم و او با چشمش سینهی توی پمپ را دنبال میکرد و چشم از روی من برنمیداشت. چشمهاش نگران بود.
پمپ را برداشتم. برایش توضیح دادم که چرا دارم شیر میدوشم. شیشه را از پمپ جدا کردم و سری آن را گذاشتم. بهش نشان دادم که چهقدر شبیه نوک ممه مامان است. سینه را درآوردم و بهش گفتم که این شیر از همینجا آمده است و فقط مال توست. این را اینجا نگه میداریم که اگر جایی رفتیم که تو نتوانستی ممه مامان را بگیری، از این شیشه بهت شیر بدهم.
سرش را کج کرد. خندید. نگاهش آرام گرفت...
فکر کردم اولین بحث منطقیم را با دخترک امروز انجام دادم!
پمپ را برداشتم. برایش توضیح دادم که چرا دارم شیر میدوشم. شیشه را از پمپ جدا کردم و سری آن را گذاشتم. بهش نشان دادم که چهقدر شبیه نوک ممه مامان است. سینه را درآوردم و بهش گفتم که این شیر از همینجا آمده است و فقط مال توست. این را اینجا نگه میداریم که اگر جایی رفتیم که تو نتوانستی ممه مامان را بگیری، از این شیشه بهت شیر بدهم.
سرش را کج کرد. خندید. نگاهش آرام گرفت...
فکر کردم اولین بحث منطقیم را با دخترک امروز انجام دادم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر