۱۳۹۴ آذر ۱۵, یکشنبه

شغل آینده

از پسرک می‌پرسم بزرگ شدی می‌خوای چی کار کنی؟
می‌گوید می‌خواهم manager باشم! 

آرزوی کریسمسی

نزدیک کریسمس است و بچه‌ها توی مدرسه‌ها و مهدکودک‌ها برای بابانوئل نامه می‌نویسند تا بهش بگویند برای کریسمس چه هدیه‌ای می‌خواهند. بعد هم مدرسه  ومهد کپی نامه به بابانوئل را به دست ما می‌رساند تا از آرزوهای بچه خبردار باشیم!
از دخترک می‌پرسم تصمیم گرفته توی نامه‌اش به بابانوئل چی بنویسد؟ می‌گوید هنوز نه. من می‌گویم چطور است امسال به جای اینکه ازش بخواهی اسباب‌بازی بیاورد به یک چیزی فکر کنیم که بیشتر بشود ازش استفاده کرد و هر روز کاربرد داشته باشد، مثلا مثل لباس.
دخترک کمی فکر می‌کند و می‌گوید مامان من راستش نه اسباب‌بازی از بابانوئل می‌خواهم نه لباس. 
می‌گویم یعنی چیزی نمی‌خواهی ازش.
می‌گوید چرا. یک آرزو دارم که ازش می‌خواهم گوش بدهد به آرزوی من.
آرزوی من این است که همه مردم دنیا الکتریسیته داشته باشند و هیچ وقت خانه کسی تاریک نشود.
از بس براش الکتریسته مفهموم عظیمی شده است که فکر کنم کم کم به ادیسون به عنوان پیامبر قرن ایمان بیاورد.

پ.ن. توی چند ماه گذشته دو بار اینجا طوفان شده و بعدش برای دو روزی برق نداشته‌ایم. از تاریکی تعجب کرده است و معنای الکتریسته را یاد گرفته است و فهمیده است خیلی از جاهای دنیا هست که مردمش برق ندارند.