۱۳۹۱ مهر ۵, چهارشنبه

پسرکوچولو با چشماش آدم را می‌خورد؛ از بس که زل عمیق به ته چشم‌ها می‌زند و پلک هم نمی‌زند.
وقتی دارد من را می‌خورد، هی می‌گویم "آخ جون... آخ جون..."
از ذوق من می‌خندد، لپ راست‌ش چال می‌افتد.
خنده گنده یک دهن بی‌دندان از همه آبشارها و جنگل‌ها و دریاهای دنیا خوش‌تر است.

۱۳۹۱ مهر ۳, دوشنبه

آتوریته

هر بار صدام رو برای دخترک بلند می‌کنم یا هر وقت دعواش می‌کنم، انگشت اشاره‌ش را می‌گذارد روی دماغ‌ش و به من می‌گوید: مامی... هیش... هیش.... هیش....

۱۳۹۱ شهریور ۳۰, پنجشنبه

دنیا را در همین لحظه متوقف کنید برای من

روی مبل دراز می‌کشم که پسر کوچولو را شیر بدهم. 

دخترک خودش را می‌رساند. روی کوسنی که سرم را گذاشته‌م تکیه می‌دهد و دست‌ش را می‌ندازد دور گردن‌م.
پسر کوچولو کم‌کم خواب‌ش می‌برد.
شانه دخترک را می‌بوسم. سرش را خم می‌کند و پیشانی من را می‌بوسد.

۱۳۹۱ شهریور ۲۷, دوشنبه

جانِ جانِ جانِ جان

تا سرحد مرگ خسته‌م.

دخترک را به اسم صدا می‌کنم، تو چشام نگاه می‌کند می‌گوید: جان؟

اندازه یک نوزاد تازه‌متولدشده سبک می‌شوم.

۱۳۹۱ شهریور ۲۵, شنبه

شلغم

هیچ فکر نمی‌کردم این کلمه این‌قدر ظرفیت‌های پنهان شگفت‌انگیزی داشته باشد؛ به ندرت کلمه‌ای پیدا می‌کنم که زور داشته باشد قد و قواره عشق تند و گنده به یک بچه را در خودش حمل کند و معنا را برساند و آدم احساس آخیش کند.
نمی‌دانم چه رازی در ترکیب ش-ل-غ-م وجود دارم که هر وقت پسر کوچولو را صدا می‌زنم باهاش، احساس می‌کنم عشق‌م را تمام و کمال براش به نمایش گذاشته‌م؛ شلغم.
در ترکیباتی مثل شلغم من، شلغم مامان، شلغم‌پسر، شلغم پخته. شلغم‌بلا و غیره.
باید اعتراف کنم دخترک را هم گاهی «شلغم‌بانو» صدا می‌زنم و از خودم سخت مشعوف‌م.

۱۳۹۱ شهریور ۲۲, چهارشنبه

مرا به وسعت تشکلیل برگ‌ها ببرید

از وقتی پسر کوچولو می‌خندد به من، فکر می‌کنم می‌توانم هر لحظه برای بچه سوم و بچه‌های بعد از آن حتی، اعلام آمادگی جهانی کنم.

۱۳۹۱ شهریور ۱۹, یکشنبه

رسد آدمی به جایی

کارم به جایی رسیده که ظرف شدن تبدیل به تفریح روزهام شده است.
ظرف‌ها را توی ماشین ظرف‌شویی نمی‌گذارم. منتظر می‌شوم شب که همه خواب‌ند یا وسط روز که بچه‌ها می‌خوابند، بروم سر فرصت ظرف‌ها را کف‌مالی کنم و آب‌شان بکشم؛ این‌جوری احساس می‌کنم وقت مطلوبی را به خودم اختصاص داده‌م و تفریح قابل ملاحظه‌ای کرده‌م.

پ.ن. ظرف‌شستن تا قبل از این، مزخرف‌ترین وظیفه توی کارهای خانه بوده البته.