۱۳۸۹ آبان ۲۳, یکشنبه

چه همه ضعف

قوی نیستم به اندازه‌ای که باید.
فکر می‌کردم مادر که می‌شوم، کلی زورم زیاد می‌شود؛ از خیلی جهات. اما انگار که نشده است. بیش از تصورم آسیب‌پذیر شده‌م. بیش از تصورم وابسته شده‌م و بیش از تصورم در این نقش جدید غرق شده‌م.
انتظار دارم همه‌ی عالم منو درک کنند که زاییده‌م. انتظار دارم دنیا بی‌کم‌وکاست باشد. همه با من مهربان باشند و بدانند چه کار بزرگی کرده‌م. بدانند من وسط کلی از دوستان مجرد یا ازدواج‌کرده، شجاعت بچه‌دارشدن داشته‌م.
*
وقتی جایی می‌نشینم دوست دارم سینه‌م را سپر کنم و گردن را بلند تا همه بدانند چه همه شجاعت به خرج داده‌م که زاییدم.
اما کمرم خم‌تر از آنی است که بتوانم صاف نگه‌ش دارم. کمرم گود افتاده است و هنوز عوارض بعد از زایمان تمام نشده است. هنوز کم‌رمقی مانده است و گرم و سرد‌شدن‌های ناگهانی هم.

نمی‌دانم این حس به اندازه‌کافی‌قوی‌نبودن‌م به خاطر این ناتوانی جسمی است یا اینکه واقعا به لحاظ روانی هم ضعیف شده‌م.
البته شاید هم ملغمه‌ی است از هر دو.
اما به هر حال قوی نیستم به اندازه‌ای که باید؛ به اندازه‌ای که یک مادر باید برای یک بچه باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر