۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه

خودم

خانوم آشنا تعریف می‌کند که سر زایمان اول‌ش که سزارین بوده است، توی خانه مادرش روی تخت اتاق مهمان بوده است. اما تشک تخت کمی از خوش‌خواب‌های معمول کوتاه‌تر بوده و او چه‌قدر رنج کشیده و درد کشیده است و آخر سر اتاق‌ش را با مادرش عوض کرده است! خندیدم و گفتم باید سر این یکی زایمان هم خیلی مراقب خودش باشد.

توی دل‌م فکر کردم به خودم. که از شب اولی که از بیمارستان آمدم خانه، دخترک را گذاشتم توی اتاق نشمین و خودم هم روی مبل خوابیدم. مامان توی یک اتاق و مرد هم توی اتاق دیگر. نمی‌خواستم گریه‌های بچه اذیت‌شان کند. درد بخیه‌ها دیوانه‌کننده بود و کمردرد بعد از تزریق سه‌باره‌ی اپیدورال کشنده بود.  به خودم فکر کردم که حتی یک روز هم نخوابیدم و از روز اول شروع کردم به کارکردن و شب‌ها هم روی مبل خوابیدن. به این‌که هر روز پاشم غذا درست کنم و لباس‌های مرد را "هر روز" بشورم و اتو کنم؛ درحالی‌که جان‌م از درد دارد از تن‌م خالی می‌شود.

به خودم فکر کردم که سه ماه را توی اتاق روی زمین سرد خوابیدم . از درد، شب‌ها موقع بیدارشدن به خودم می‌پیچیدم بس که روی زمین خوابیدن به جای بخیه‌ها فشار می‌آورد و مرد حتی یک بار نگفت تخت بچه را بیاوریم توی اتاق خواب و تو هم بیا روی این تخت کینگ که جا برای همه ما توش هست.

توی دل‌م فکر کردم به خودم. که مرد وقتی خانه است و من بچه‌به‌بغل ازش می‌خواهم چیزی را از روی زمین به من بدهد، می‌گوید نمی‌فهمد صبح تا شب که خانه نیست، من کارهام را چه‌طور انجام می‌دهم پس؟! و وقتی می‌آید خانه و من بچه‌به‌بغل دارم از توی کتری و قوری در حال قل‌قل‌زدن با دست چپ برای‌ش چای می‌ریزم، از آشپزخانه می‌رود بیرون و روی مبل لم می‌دهد و منتظر چای می‌شود.

و من توی دل‌م فکر کردم به خودم. خیلی بیشتر از خیلی وقت‌های دیگر من فکر کردم به خودم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر