۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه

مامان خودخواه

دو شب پیش حدود 12 خواستم بخوابم که یادم افتاد این دخترک را باید عوض‌ش کنم. تازه به خواب خیلی عمیقی فرو رفته بود. اما با خودم فکر کردم حالا کی حوصله دارد نصفه‌شبی وقتی غرق خوب است، این بچه را عوض کند؟
بنابرین عوض‌ش کردم؛ در حالی‌که آن‌قدر جیغ و داد کرد که حد نداشت. یکی از دفعاتی که خودم هم اشکام روان شد از بس که گریه این بچه ملتمسانه بود که "نکنین با من این کار رو... ول کنید منو..."

احساس بدی کردم. به خاطر خودخواهی خودم همچنین آزاری به این بچه رساندم که این قدر ملتمسانه و از ته دل فریاد بکشد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر