امروز احساس کردم که این دخترک دارد بوس را میفهمد. وقتی سرم را نزدیک صورتش میکنم که ببوسمش خوشحال میشود، ذوق میکند و به من میخندد.
گاهی اونقدر انگار عاشقش هستم که اشکهام سرازیر میشود از شدت هیجان و خوشی!
دارد کمکم صورتش شکل میگیرد و حرکاتش بیشتر شبیه یک آدم میشود. خواب شبش مرتبتر از گذشته است و حدود چهار ساعت طول میکشد تا برای اولین شیرخوردن در طول شب بیدار بشود. هرچند که دفعات بعدی گاهی ساعتبهساعت و گاهی هر دو تا سه ساعت یک بار است.
دیروز داشت شیر میخورد و سینه را هی آرام و آرام مک میزد و چشمهاش براقترین چیز دنیا بود و صورتش لطیفترین لمسکردنی عالم و مژههاش هوشبرترین چیزی که ممکن بود باهاش روبرو بشوم.
داشتم به یک شعر گوش میدادم که:
عاشقی در من غزلخوان میشود / کوچههای دل چراغان میشود
اشک میریختم و نمیفهمیدم این خوشبختی را چطور باید تاب بیاورم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر