۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

عاشقی در من غزل‌خوان می‌شود

امروز احساس کردم که این دخترک دارد بوس را می‌فهمد. وقتی سرم را نزدیک صورت‌ش می‌کنم که ببوسم‌ش خوشحال می‌شود، ذوق می‌کند و به من می‌خندد.
گاهی اون‌قدر انگار عاشق‌ش هستم که اشک‌هام سرازیر می‌شود از شدت هیجان و خوشی!
دارد کم‌کم صورت‌ش شکل می‌گیرد و حرکات‌ش بیشتر شبیه یک آدم می‌شود. خواب شب‌ش مرتب‌تر از گذشته است و حدود چهار ساعت طول می‌کشد تا برای اولین شیرخوردن در طول شب بیدار بشود. هرچند که دفعات بعدی گاهی ساعت‌به‌ساعت و گاهی هر دو تا سه ساعت یک بار است.

دیروز داشت شیر می‌خورد و سینه را هی آرام و آرام مک می‌زد و چشم‌هاش براق‌ترین چیز دنیا بود و صورت‌ش لطیف‌ترین لمس‌کردنی عالم و مژه‌هاش هوش‌برترین چیزی که ممکن بود باهاش روبرو بشوم.
داشتم به یک شعر گوش می‌دادم که:
عاشقی در من غزل‌خوان می‌شود / کوچه‌های دل چراغان می‌شود
اشک می‌ریختم و نمی‌فهمیدم این خوش‌بختی را چطور باید تاب بیاورم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر