۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه

غذا دادن یا ندادن؟ غذا واقعا؟

برای خودم بستنی آوردم بخورم. قاشق اول را که گذاشتم دهن‌م، چنان نگاهی به قاشق و دهن من انداخت و چنان لب‌هاش را با قوت مِک زد که قاشق را برگرداندم توی ظرف بستنی و هی فکر کردم آخر انصاف من کجا رفته است؟
چشم از ظرف برنمی‌داشت. سرِ انگشتِ کوچکِ دستِ راست‌م را زدم به دیواره‌ی ظرف و نزدیک دهن‌ش بردم. زبان‌ش را دراز کرد و لیس زد. چند بار. سرش را آورد جلو و انگشت من را تا نصفه کرد توی دهن‌ش و با لثه‌های بی‌دندان‌ش هی فشار داد و مک زد. خیلی کیف داد.
بعد فکر کردم این یکی دو هفته‌ای احساس می‌کردم باید غذا دادن را شروع کنم. رفتم برای‌ش یک فرنی خیلی رقیق با شیر خودم درست کردم. با قاشق کوچک دوست نداشت. کمی با انگشت کوچک امتحان کردیم. بدش نیامد اما در حد دو تا سه سرانگشت. بعد دیگر نخواست که بخورد.
گذاشتیم کنار. چند روز دیگر دوباره امتحان می‌کنیم.

پ.ن. توی کتاب‌هایی که می‌خوانم، نوشته است بهتر است که چیزهای غیرشیرین مثل سبزیجات را قبل از چیزهای شیرین مثل آب‌میوه و اینها به بچه داد. چون بچه‌ها شیرینی‌ها را بیشتر دوست دارند و اگر ذائقه‌شان به آنها عادت کند، کار سخت می‌شود.
آخر کی با بستنی شروع می‌کند؟!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر