۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

مُرده‌ام روزهاست

وقت‌هایی هست که حتی حوصله‌ی دخترک را هم ندارم.
وقت‌هایی هست که دل‌م می‌خواد  کسی را داشتم که از بی‌پناهی، سرم را روی زانوش بگذارم و موهام را نوازش کند.
وقت‌هایی هست که چون آن یک نفر را ندارم، دل‌م می‌خواهد بروم یک گوشه اتاق، یک لحاف بکشم روی سرم و گریه کنم.
وقت‌هایی هست که انگار آخرین قطره‌های حیات را از من، با سرنگ بیرون کشیده‌اند و من را از درون خشکانده‌اند... 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر