وقتی روی پام نشاندهامش و دستم را دور سینهش حلقه کردهام که تعادلش به هم نخورد، او هم دارد با دقت کارتون نگاه میکند و یک دفعه سرش را کاملا به عقب، به طرف من میچرخاند.
سرم را از روی کامپیوترم بلند میکنم. چشمتوچشم میشویم. میخندد به من. چشمهاش برق میزند.
دوباره سرش را برمیگرداند و به کارتونش مشغول میشود.
رقص سلولهای تنم را میبینید کائنات؟
سرم را از روی کامپیوترم بلند میکنم. چشمتوچشم میشویم. میخندد به من. چشمهاش برق میزند.
دوباره سرش را برمیگرداند و به کارتونش مشغول میشود.
رقص سلولهای تنم را میبینید کائنات؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر