باباش داشت باهاش حرف میزد. روی تخت خودمان گذاشته بودمش. برگشت به سمت من. گفتم چرا هی که میخواهم شیر بدهم، پس میزنی، حالا محبتت گل کرده؟ دستش را آورد و شلوار منو گرفت. خندید. آنقدر به سمت من برگشت که دیگر برگشت روی شکمش!
امروز برای اولین بار از پشت غلت زد روی شکمش.
امروز برای اولین بار از پشت غلت زد روی شکمش.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر