۱۳۸۹ دی ۸, چهارشنبه

خوش‌گواری روزها

به من می‌گوید که ظرفیت‌م برای غم‌گین‌شدن و درغم‌ماندن زیاد است. به من می‌گوید باید بروم پیش روان‌شناس. به من می‌گوید موانع درونیِ سنگین و سرسختی برای اشاعه‌ی شادی در زندگی دارم. به من می‌گوید ویروس غم، مُسری است  توی خانه و یادم باشد که ویروس شادی هم البته مسری است.
ازمن می‌خواهد شاد باشم تا خانواده‌ی کوچک‌م شاد بشوند.

این چند روز به بهانه‌های ساده‌ای با هم خندیدیم. با دخترک بازی کردیم. بوس‌ش کردیم فراوان. قربان‌صدقه‌ش رفتیم زیاد. بالا و پایین انداختیم‌ش بی‌حد. با غش‌غش‌هاش به سقف آسمان چسبیدیم و با شیرین‌کاری‌ها و حرف‌زدن‌هاش فکر کردیم اگرچه ما بچه‌های این سن‌وسالی تا حالا ندیده‌ایم، اما مطمئن‌یم بچه‌ی ما از همه شیرین‌تر و دوست‌داشتنی‌تر و قورت‌دادنی‌تر است؛ فلذا ما خوشبخت‌ترین خانواده‌ی کوچک روی زمین‌یم.
..

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر