۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

آتشفشان

خواهرک می‌گوید خودت را داری می‌کشی از احساسات! من کسی را ندیدم دیگر این‌قدر سر بچه‌دارشدن احساساتی شده باشد.
بعد دختردایی‌م را مثال می‌زند که یک دخترشش ماهه دارد. بعد زن برادر فلانی را مثال می‌زند که یک دختر پنج ماهه دارد. بعد دوست‌ش را مثال می‌زند که یک دختر دو ساله دارد.
می‌گوید کلا میزان قَلَیان احساس در من بالاست و دارم کم‌کم خودم را از عاشقانگی به دخترک می‌کشم!
می‌گویم اولا که دلیلی ندارد مردم جلوی تو ابراز احساسات برای بچه‌هاشان بکنند بعد هم اینکه من تازه هی جلو خودم را می‌گیرم پیش شما ابراز احساسات نکنم چون دورید و هی فکر می‌کنم دل‌تان می‌سوزد که نمی‌توانید دخترک را ببینید و بغل‌ش کنید و بچلانیدش.
کجایی ببینی که بعضی روزها از شدت و حجم احساسات به گریه می‌افتم؛ از بس که دوست‌ش دارم. از بس که دوست‌ش دارم. از بس که دوست‌ش دارم!
خواهرک! راه‌ت دور است و هنوز احساسات من را به این بچه ندیده‌ای!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر