۱۳۹۰ تیر ۲۵, شنبه

خوش‌بختی مطلق

وقت خواب‌ش است. اول روی تخت ما با هم بازی می‌کنیم و می‌خندیدم.
بازی کردن و خندیدن قبل از خواب، تکنیک من به جای کتاب خواندن و قصه گفتن است!
احساس می‌کنم کم‌کم دارد خسته می‌شود. چشم‌هام را می‌بندم تا او هم بخوابد.
می‌آید سرش را می‌گذارد روی بالش کنار سر من؛ دست‌ش را هم می‌ندازد دور گردن‌م.

مگر می‌توانم چشم‌م را بسته نگه دارم؟ دوباره شروع به پیچیدن درهم و غش و ضعف رفتن می‌کنیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر