۱۳۹۰ فروردین ۱۹, جمعه

زاویه دید

می‌گذارم‌ش روی تخت که عوض‌ش کنم. یک لحظه پارچه زیرش را که روی یک زیرانداز پلاستیکی‌مانند است، برمی‌دارم که بگذارم کنار و پارچه تمیزی به جاش زیرش بیندازم.
سر برمی‌گردانم و می‌بینم که آرام است و لبخند عمیقی به لب‌ش است و آرامش عین یک سطح دریای بی‌موج جنوب تمام صورت‌ش را گرفته است و همان‌طوری به من خیره شده است.
بعد با واقعیت عظمایی روبرو می‌شوم و با صدای فیش‌فیش مبهمی می‌فهمم که دست‌هام روی تخت خیس شده‌اند.
بله! پتوی روتختی‌مان خیس‌ِخیس شده است.
می‌آیم بگویم واااااای که دوباره چشم‌م به لبخند و چشم‌خند و آرامش بی‌نظیر اجزای صورت‌ش می‌افتد. حتی با خودم فکر می‌کنم چشم‌هاش برقی از شیطنت هم می‌زند.
خنده‌م می‌گیرد و بلند قاه‌قاه می‌زنم و ازش تشکر بلندبالایی هم می‌کنم.
با خنده من لبخند او هم صدادار می‌شود و با هم از چنین رویداد فوق العاده‌ای  ذوق می‌کنیم!

پتو را می‌گذارم کنار که بشورم‌ش.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر