دخترجون! این روزها یاد گرفتهای زبانت را دراز میکنی. بعد خوردنیترین خوردنی عالم امکان میشوی؛ آن زبانِ کوچکِ نرمِ صورتیِ که گاهی نوکش میآید بیرون و گاهی نصفهش و گاهی همهش ضربان قلبم را زیاد میکند و تنم را گرم
من اما؛
این روزها سرم درد میکند.
میترسم این روزها.
انگار که حس میکنم روزهای سختتری در پیش است.
و سیاست کثافت و قدرتمندان کثافتتر فکر نمیکنند به مادرهایی که این روزها میتواند بهترین روزهای زندگیشان باشد وقتی قدکشیدن بچههاشان را میبینند.
میزنند عین درندهترین درندهخوها.
میکُشند عین وحشیترین وحشیها.
دخترجون! این روزها تو چه شیرینی و من چه تلخ.
دوست ندارم روزی برایت توضیح بدهم در این روزها که تو برای من بهانه زندگی و نفس کشیدن و ادامه دادن هستی، دارد چه بر سر سرزمین مادریت میآید.
دوست ندارم؟
واقعا دوست ندارم تو بدانی؟
البته که دوست دارم بدانی چرا من اینهمه غمگین میتوانم باشم اما دوست ندارم شرح بدیها و زشتیها و دنائتها بدهم که روح پاک و معصومت خراش برندارد.
اگر روزی ایران آزاد شد، حتما این قصهها را ریزبهریز با همه جزئیاتش برایت تعریف میکنم.
میبرمت ایران، توی کوچهپسکوچههای تهران میگردانمت و شبهای بینظیر فراموشنشدنی تهران، با هم میرویم که توی خیابانها ویراژ بدهیم.
ای کاش آن روز آنقدر با من دوست باشی و به من و دغدغههام نزدیک، که تو هم با من از شادی از ته دل و با همه وجود جیغ بکشی.
من اما؛
این روزها سرم درد میکند.
میترسم این روزها.
انگار که حس میکنم روزهای سختتری در پیش است.
و سیاست کثافت و قدرتمندان کثافتتر فکر نمیکنند به مادرهایی که این روزها میتواند بهترین روزهای زندگیشان باشد وقتی قدکشیدن بچههاشان را میبینند.
میزنند عین درندهترین درندهخوها.
میکُشند عین وحشیترین وحشیها.
دخترجون! این روزها تو چه شیرینی و من چه تلخ.
دوست ندارم روزی برایت توضیح بدهم در این روزها که تو برای من بهانه زندگی و نفس کشیدن و ادامه دادن هستی، دارد چه بر سر سرزمین مادریت میآید.
دوست ندارم؟
واقعا دوست ندارم تو بدانی؟
البته که دوست دارم بدانی چرا من اینهمه غمگین میتوانم باشم اما دوست ندارم شرح بدیها و زشتیها و دنائتها بدهم که روح پاک و معصومت خراش برندارد.
اگر روزی ایران آزاد شد، حتما این قصهها را ریزبهریز با همه جزئیاتش برایت تعریف میکنم.
میبرمت ایران، توی کوچهپسکوچههای تهران میگردانمت و شبهای بینظیر فراموشنشدنی تهران، با هم میرویم که توی خیابانها ویراژ بدهیم.
ای کاش آن روز آنقدر با من دوست باشی و به من و دغدغههام نزدیک، که تو هم با من از شادی از ته دل و با همه وجود جیغ بکشی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر