دیشب باز خوابش را دیدم.
همین لباس سفیدی که موقع خواب تنش کرده بودم، تنش بود.
بالا گرفته بودمش و داشتم توی چشمهاش نگاه میکردم و با هم میخندیدیم.
به من گفت: مامان منو ببر سفر.
باز تعجب کردم که دارد حرف میزند.
بعد دوتایی رفتیم به یک سفر طولانی.
همین لباس سفیدی که موقع خواب تنش کرده بودم، تنش بود.
بالا گرفته بودمش و داشتم توی چشمهاش نگاه میکردم و با هم میخندیدیم.
به من گفت: مامان منو ببر سفر.
باز تعجب کردم که دارد حرف میزند.
بعد دوتایی رفتیم به یک سفر طولانی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر