ساعت 12.30 شب است.
من توی نشیمن پای ترجمههام هستم.
صدات را میشنوم و میآیم که شیرت بدهم.
اتاق تاریک تاریک است.
دستم را دراز میکنم که پیدات کنم توی تخت.
تا دستم را دراز میکنم میفهمم که دستهات روی هوا دنبال من میگردند.
در تاریکی مطلق دستهامان همدیگر را پیدا میکنند.
من توی نشیمن پای ترجمههام هستم.
صدات را میشنوم و میآیم که شیرت بدهم.
اتاق تاریک تاریک است.
دستم را دراز میکنم که پیدات کنم توی تخت.
تا دستم را دراز میکنم میفهمم که دستهات روی هوا دنبال من میگردند.
در تاریکی مطلق دستهامان همدیگر را پیدا میکنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر