چشمهاش مثل ستاره است.
دوستم میگوید.
نگاه میکنم. چه راست میگوید.
نگاه میکنم. واقعا میدرخشند. نورش انگار که از ازل تابیده و به امروز من رسیده است.
آنقدر خیرهش میشوم که نفسم بند میآید.
دستم را میگذارم روی سینهم و به هنهن میافتم.
بعد او شروع میکند: هههه-هههه-هههههه-هههههههه
دوستم میگوید.
نگاه میکنم. چه راست میگوید.
نگاه میکنم. واقعا میدرخشند. نورش انگار که از ازل تابیده و به امروز من رسیده است.
آنقدر خیرهش میشوم که نفسم بند میآید.
دستم را میگذارم روی سینهم و به هنهن میافتم.
بعد او شروع میکند: هههه-هههه-هههههه-هههههههه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر