رفته بودم با یکی از استادای سابقم گپ بزنم و درباره ادامه تحصیل و کار و زندگی و بقیه چیزهای سرنوشتساز زندگی بشری حرف بزنیم. یکی از چیزهایی که گفته بودم این بود که در این برهه از زمان باید کار کنم، چون پول لازم دارم و به لحاظ مالی احساس امنیت نمیکنم.
با دخترک در راه برگشت سوار اتوبوس شدیم.
یک پیرمرد هندی پرسید که بچه دختر است یا پسر؟
گفتم: دختر.
گفت: She is different
خندیدم. خواستم بگویم: یعنی به نظر شما هم همینطور است؟!
نگفتم. به دخترکم نگاه کرد.
بعد گفت: Money doesn't bring you happiness
She brings you real happiness
ماتم برد به صورت پیرمرد.
خندیدم. تائید کردم. خواستم بگویم: مرامت را عشق است حاجی.
نگفتم. به دخترکم نگاه کردم.
زل زده بود به پیرمرد.