۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۱, چهارشنبه

پشت میز نشسته‌م و غرق کار خودم هستم.
دارد برای خودش بازی می‌کند. هر از گاهی نیم‌نگاهی به‌ش می‌ندازم.
چاهاردست‌وپا می‌آید تا به زیر میز می‌رسد.
پاچه‌های شلوار منو می‌کشد.
رومیزی را می‌زنم بالا. دو تا دست‌هاش را با هم به شلوارم گرفته است و می‌کشد.
نگاه‌ش که می‌کنم، دست‌هایش را می‌آورد بالا، یعنی: بغل.
نگاه‌م که توی چشماش گره می‌خوره، دست‌هاش را محکم به هم می‌کوبد.
نمی‌دانم خودش را تشویق می‌کند که تا زیر میز رسیده یا من را که زاییدم‌ش.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر