۱۳۹۰ تیر ۱, چهارشنبه

احوال گه‌مرغی

بعضی روزها آدم خیلی بدی هستم، پس مادر خیلی بدی هم هستم.
حوصله‌ش را ندارم. به پر و پای من می‌پیچد و خسته‌م می‌کند.
حال خراب‌م را می‌فهمد و حال‌ش خراب می‌شود. ولی هنوز نمی‌فهمد من با حال خراب نمی‌توانم عاشقانه بوس و بغل‌ش کنم. نمی‌توانم باهاش بازی کنم. هی من عقب می‌کشم، هی او خودش را بیش‌تر به من می‌چسباند و بیش‌تر از من می‌خواهد.
گاهی دل‌م خودم را می‌خواهد. تنهایی مطلق می‌خواهد. توی آن لحظه‌ها گریه‌م می‌گیرد برای خودم. به گه‌خوردن می‌افتم که بچه‌دارم. می‌بینم عین خر تو گِل وامانده‌م. بعد گریه‌م عصبی می‌شود؛ چون بی‌دفاع مطلق‌م، چون آسیب‌پذیر مطلق‌م. بعد با حرص هق‌هق می‌کنم.
هر چی می‌گویم گه خوردم، کسی صِدام را نمی‌شنود. باز بچه است که ناراحت است و بی‌قرار است و خودش را به پر و پای من می‌مالد.

بعد که حرص‌هام رو خوب می‌خورم و رکیک‌ترین فحش‌های عالم را به خودم و دنیا می‌دهم، می‌بینم بچه‌م قرار ندارد. می‌بینم آرامش را ازش سلب کرده‌م. می‌بینم چه بی‌انصاف‌م. می‌بینم که این عزیزترین موجود زندگی‌م را چه بی‌رحمانه آسیب می‌زنم. دل‌م براش می‌سوزد مامانی مثل من دارد. چشماش خیلی خوب‌ند. خنده‌هاش خیلی عمیق‌ند. اصلا کینه نمی‌داند چیست. اگر همان لحظه یک بغل عاشقانه بگیرم‌ش، همه‌چیز را یادش می‌رود. یادش می‌رود تا چند لحظه پیش برای چی زار می‌زدم. می‌دانم که می‌فهمد برای چی بوده است. اما از بس که دل‌ش هنوز صاف و ساده و زلال است، به یک فشار محبت‌آمیز توی بغل رضایت می‌دهد و همه چیز را می‌گذارد پشت سر زمانی که گذشت.

بعد که می‌خندد، می‌نشانم‌ش روی زمین و با هم بازی می‌کنیم. هی فکر می‌کنم او حق‌ش نیست. او حق‌ش نیست، من این‌قدر اخلاق‌ گندی داشته باشم. دوباره بوس و بغل‌ش می‌کنم. ازش عذرخواهی می‌کنم. می‌خواهم که من را ببخشد. می‌خواهم که بداند بعضی وقت‌ها خیلی ضعیف‌م، خیلی بی‌توان‌م، خیلی آسیب‌پذیرم. حال و روز عاطفی‌م در جزر و مدّ دائمی‌ست. گاهی روزها می‌خواهم خودم را بکُشم و حتی حضور او هم -به لحاظ ذهنی- تغییری در حس‌م ایجاد نمی‌کند. البته این جمله آخر را به‌ش نمی‌گویم. سرش را جوری می‌چرخاند که انگار می‌گوید: برو بابا! حال و حوصله این حرف‌ها  را ندارم. حالا که داری می‌خندی، بیا با هم بازی کنیم یا منو بغل کن با هم چرخ بزنیم و هی منو بوس کن.

بعد من این کارها را می‌کنم؛ در حالی که هنوز یکی توی دل‌م دارد به حال خودش گریه می‌کند و صدای هق‌هق‌ش می‌پیچد توی صدای خنده‌های من.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر