دیگر عوض کردن پوشکش تبدیل به جهاد اکبر شده است، از بس که فرار میکند از زیر دست من.
شستهامش و باید پوشک جدید ببندم. گوشه کاناپه را گرفته و ایستاده است.
فکر میکنم فرصت محشری گیر آوردهم که همینطور که ایستاده پوشک را ببندم.
من پشتش ایستادهم. از بالای سرش خم میشوم که سرگرمش کنم و از پایین هم کارم را بکنم.
یقه لباسم باز است. سینهم میافتد بیرون.
همینطور که من از پایین چسبهای پوشک را محکم میکنم، او از بالا با تلاش فوقالعادهای نوک سینه را توی دهانش میگیرد و مک میزند.
از خنده پخش زمین میشوم. میپرد روی من و دوباره مک میزند.
احساس زرنگی بهم دست داده بود؛ نمیدانستم این فسقلی نه ماه و نیمه از من زرنگتر تشریف دارد.
شستهامش و باید پوشک جدید ببندم. گوشه کاناپه را گرفته و ایستاده است.
فکر میکنم فرصت محشری گیر آوردهم که همینطور که ایستاده پوشک را ببندم.
من پشتش ایستادهم. از بالای سرش خم میشوم که سرگرمش کنم و از پایین هم کارم را بکنم.
یقه لباسم باز است. سینهم میافتد بیرون.
همینطور که من از پایین چسبهای پوشک را محکم میکنم، او از بالا با تلاش فوقالعادهای نوک سینه را توی دهانش میگیرد و مک میزند.
از خنده پخش زمین میشوم. میپرد روی من و دوباره مک میزند.
احساس زرنگی بهم دست داده بود؛ نمیدانستم این فسقلی نه ماه و نیمه از من زرنگتر تشریف دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر