جیغ میزند وقتی میخواهد دستشویی کند. آنقدر درد میکشد که سیاه میشود از گریه و هر کاری میکنم آرام نمیگیرد.
به هقهق میافتد و نفسش به شماره.
مستاصل میشوم. اشکهایم از بیچارگی سرازیر میشود و دلم آشوب میشود.
کم کم آرام میگیرد. میخوابانمش. چشمهای خسته و پفکردهاش رابه سمت من میچرخاند. مستقیم توی چشمهام نگاه میکند. مستقیم با نگاه قربانش میروم.
لبش به خنده باز میشود... و میگوید که غصه نخورم.
دلم میشکفد و اشکهام باز سرازیر میشود؛ این بار به ذوق و شادی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر