ٰ
دستش را میآورد بالا بیهوا و یکباره همانجا روی هوا نگهش میدارد؛ مثل فیلمهایی که یکباره زده باشی روی دکمه استاپ کنترل. یکدفعه همانجا با دستهای روبههوا استاپ میکند. چهقدر این حرکت شبیه یکی از حرکتهای کمیک دست برادرم است.
بغض میکند. لبهاش راورمیچیند. دماغش را چین میدهد. گوشههای چشمش رو به پایین میرود و ابروهاش سرازیر میشوند. ناراحت است و میخواهد که گریه را شروع کند. چهقدر این حرکت شبیه صورت بابام است؛ وقتی ناراحت میشد.
شیرش را که میخورد، باهاش حرف میزنم. چشماش را آرام تنگ میکند و به من نگاه میکند. همزمان چینی به ابروهاش میدهد و سرش را ذرهای به یک سمت خم میکند. انگار که دارد فکر میکند و مهمترین مسائل فلسفی دنیا را حل میکند یا زیر و بم من را بررسی میکند. چهقدر این حرکت شبیه نگاههای نیلوفر، دوست دوران مدرسهام است.
هر حرکت و ادا و عکسالعملش انگار یکی را در زندگیام به یادم میآورد. یکی که عزیز بوده است و تصویرش به همراه مجموعهای عکس از حرکات منحصربهفردش، توی ذهن من ثبت شده است.
تصویرهای ذهنی من از آدمهای مهم زندگیم، روی رفتار بچهم افتاده است؛ با حرکات لحظهبهلحظهش، فریمبهفریم، هی تصاویر آدمهای زندگیام جلو چشمام عقب و جلو میشوند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر