مادر بودن به آدم نشان میدهد که چه ضعفهایی داری و چهقدر کمتوانی. نور میندازد روی همه ناتوانیهات و نتوانستنهات، روی همه بیفکریهات و بیتوجهیهات.
هیچوقت اینهمه خودم را عریان ندیده بودم که حالا دارم میبینم. هر بیفکری و کمتوجهی و ناتوانیم در لحظه، فرو میرود توی چشمم. قبلها هر گندی میزدم به سر خودم میزدم؛ حالا مسئول دو تا آدم دیگر هستم.
هر روز دارم خودم را بازخواست میکنم؛ بابت هر اتفاق کوچک و بزرگی، دادگاه تشکیل میدهم. توی این دادگاه خودم متهمم همیشه. اگر هم کسی را مقصر بدانم، آخر دادگاه همه تبرئه میشوند؛ جز خودم. گناهها به گردن خودم است. چهطور هی یادم میرود که مسئولم در برابر همه کارهایی که دارم میکنم و دارم نمیکنم
اینهمه ناکامل، اینهمه بیتوجه، اینهمه ناتوانی که منم؛ منی که مادر دو تا آدمم...
هیچوقت اینهمه خودم را عریان ندیده بودم که حالا دارم میبینم. هر بیفکری و کمتوجهی و ناتوانیم در لحظه، فرو میرود توی چشمم. قبلها هر گندی میزدم به سر خودم میزدم؛ حالا مسئول دو تا آدم دیگر هستم.
هر روز دارم خودم را بازخواست میکنم؛ بابت هر اتفاق کوچک و بزرگی، دادگاه تشکیل میدهم. توی این دادگاه خودم متهمم همیشه. اگر هم کسی را مقصر بدانم، آخر دادگاه همه تبرئه میشوند؛ جز خودم. گناهها به گردن خودم است. چهطور هی یادم میرود که مسئولم در برابر همه کارهایی که دارم میکنم و دارم نمیکنم
اینهمه ناکامل، اینهمه بیتوجه، اینهمه ناتوانی که منم؛ منی که مادر دو تا آدمم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر