دکترا را ول کردم. بالاخره.
مهمترین زوری که زدم، این بود که محافظهکاری احمقانه را کنار بگذارم و کاری را که واقعا فکر و حس میکردم درست است انجام بدهم.
آن روزی که بچهها را گذاشتم مهدکودک و به جای اولین روز کلاس، رفتم یک قهوه گرفتم و دفترچه جلد گلگلیم را درآوردم که برای خودم نامه بنویسم، تنها قولی که به خودم دادم این بود که با خودم روراست باشم. از این همه انفعال دربیایم و افسار زندگیم را دوباره به دست بگیرم.
دو ساعت برای خودم نوشتم و با صبر و حوصله به خودم گوش کردم.
تا ظهر که بشود، همه ایمیلها را فرستادم و تلفنهای مهم را زدم تا کار به روز بعد نیفتد که پشیمان بشوم و فکر کنم اگر بخواهم فعلا تمام وقتم را با بچهها بگذرانم، زن عقبمانده جهان سومی بدبختی هستم.
تا ظهر که بشود، همه ایمیلها را فرستادم و تلفنهای مهم را زدم تا کار به روز بعد نیفتد که پشیمان بشوم و فکر کنم اگر بخواهم فعلا تمام وقتم را با بچهها بگذرانم، زن عقبمانده جهان سومی بدبختی هستم.
+
دلم "زنده"گی میخواست. سالها بود حالم از لذتهای قلابی و بیذات و بیاصل و نسب خراب بود. چهطور اینهمه وقت ندیدم و نفهمیدم؟
بچهها خود خود زندگی بودند. رگهام خشک شده بودند از این همه "عَرَض" و اینهمه کمبودگی "ذات".
بچهها "ذات" زندگیند. لحظههای با آنها بودن، نیروی خالص حیات توی رگهای خشکشدهم تزریق میکند.
بچهها خود خود زندگی بودند. رگهام خشک شده بودند از این همه "عَرَض" و اینهمه کمبودگی "ذات".
بچهها "ذات" زندگیند. لحظههای با آنها بودن، نیروی خالص حیات توی رگهای خشکشدهم تزریق میکند.
یکی گفت هر وقت خواستی یه break به خودت بدی، بچهها را بگذار پیش من.
گفتم خبر نداری. از وقتی دکترا و کار را ول کردم و مادر تماموقت شدهام، کلا تو break ام.
پ.ن. هنوز به مامانم که فکر میکرد بچه دوم برای من اشتباه است و هیکلم را به هم میریزد و جلوی پیشرفتهای شخصیم را میگیرد، نگفتهام که سه ماهه مادر تماموقت شدهام.
خوب کردی.
پاسخحذفمیدونی تو تنها کسی هستی که من رو متقاعد کردی به بچه دار شدن؟...همه وبلاگت رو 2 3 بار خوندم....یه پست داشتی با این مضمون که قبلا فکر میکردی چرا بچه دار شی و وقت و انرژیت رو بذاری برای یه موجود دیگه و بعد بچه دار شدن فهمیدی اون یه موجود دیگه نیست.انگار امتداد خودته.قسمتی از خودت.مثل دست و پا و .......این تنها جمله ای بود که من رو متقاعد کرد.
البته هنوز فاصله ام با بچه دار شدن زیاده.شرایط زندگیم اصلا مهیا نیست.حتی نیمه مهیا هم نیست.اما مهم نظرمه که تو تغییر دادی.
امضا :همون ناشناس قبلی که گفته بود حیف که کم مینویسی.:)
sometimes the thing that sets you free is the thing you are most afraid of... Ive been reading your posts and admire the sincerity you have in expressing one of the toughest jobs in the world: to be a mother. a full time mother.being a parent is the toughest and at the same time most rewarding thing in the world.keep up the good job! I am inspired
پاسخحذف