خواهرم گفت ننهای به جوگیری من تا حالا ندیده.
گفت اینهمه آدمای فامیل که این چند سال اخیر بچهدار شدهاند را رصد کرده است و این نتیجه مدتها غور و تفحص در احوالات زنان و تازهمادرشده]های اطرافش است.
گفت که چی اینهمه قربونصدقهی اینها میروم؟
پرسید که آیا بچه]های من برخلاف همه بچههای دیگر آیا شبها ونگ نمیزنند؟ (معلوم است که میزنند). پرسید آیا بچه من که هنوز دارد پوشک میپوشد آیا گاهی خانه را به گه نمیکشد؟ (معلوم است که میکشد). پرسید آیا بعد زاییدن، هیکلم به هم نریخته است؟ (معلوم است که ریخته). پرسید هنوز بعد از سه سال از به دنیا آمدن اولی و یک سال از به دنیا آمدن دومی، خواب آدمیزادی دارم؟ (معلوم است که ندارم). پرسید هنوز دارم قرص ضدافسردگی (ناشی از افسردگی بعد زایمان) میخورم؟ (معلوم است که هنوز میخورم).
پرسید که پس حکمت ماجرا در کجاست؟
گفتم: به اینهمه ظرفیت عشقورزی در خودم آگاه نبودم. این خودآگاهی است که قدش از همه اینهایی که تو گفتی بلندتره.