۱۳۹۲ فروردین ۱, پنجشنبه

دخترک دست‌هاش را از هم باز می‌کرد و هی می‌پرید هوا. می‌گفت مامان من دارم پرواز... مامان پرواز... پرواز...
دیروز دوباره داشت می‌پرید هوا با دست‌های باز. گفت: مامان بیا بریم آسمون... بریم آسمون... آسمون
گفتم باشه بریم. انگار دید چه زود گفتم باشه، فکر کرد پیشنهاد خودش را ارتقا بدهد، بنابراین گفت: مامان اصَنّی بریم مون (moon)
این دختر دو و نیم ساله بچه همان زنی است که تا همین  پنج سال پیش فکر می‌کرد می‌شود دست‌ها را باز کرد و پرید رفت روی ماه.
چشم‌هام روی دست‌های کشیده دخترک رو به سقف خشک شد.
دخترجون من از روی ماه پرت شدم رو زمین و دارم تلوتلو می‌خورم.
جایی بین ماه و زمین آویزان مانده‌م. روزها روی زمین‌م و شب‌ها روی ماه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر