۱۳۹۱ آبان ۳, چهارشنبه

«عشق کردن» فعل بابام بود. یادم نیست ازش شنیده باشم بگوید از چیزی خوشش می‌آید یا چیزی را دوست دارد؛ اصولا با چیزها «عشق» می‌کرد.
من اما این فعل هیچ‌وقت وارد دایره لغات‌م نشده بود. فکر کنم زیادی اختصاصیِ بابا بود. از دیگران هم به ندرت شنیده بودم‌ش. دیگر اینکه من برعکس بابام، بی‌پرده نظر نمی‌دادم و اصلا  هم تمایلی نداشتم دیگران را در جریان خوش‌آمدن‌ها و بدآمدن‌هام بگذارم، چه برسد به اینکه بخواهم به‌شان اجازه بدهم بدانند از چه چیزهایی ممکن است عشق کنم.
*
امزوز یکی ازم پرسید چطورم. گفتم: خوووووب. با بچه‌هام دارم «عشق می‌کنم».

۱ نظر:

  1. چه خوب که اینقدر خوبی،
    اگه یکی از من این سوال رو بپرسه من فقط غر می زنم!

    پاسخحذف