۱۳۹۰ اسفند ۹, سه‌شنبه

از لغت‌هایی که خیلی خوب بلد است بگوید "آب" است. آب به زندگی‌ش بسته است. شب‌ها به جای عروسک و خرس قهوه‌ای و بقیه چیزهایی که گاهی بچه بغل می‌کنند و می‌خوابند، باید قمقمه آب‌ش توی بغل‌ش باشد تا با خیال راحت بخوابد. شب‌ها چندبار بیدار می‌شود و آب می‌خورد. در طول روز هم مرتب این قمقمه باید جایی باشد که دست‌ش به‌ش برسد.
میوه هم روزی چند وعده حتما باید بخورد. یکی دو ساعت بعد از غذا به‌ویژه. اگر من یادم برود، من را می‌برد دم یخچال و به جامیوه‌ای اشاره می‌کند. وقتی چند تا میوه می‌گذارم توی یک بشقاب و می‌گویم برویم، با ذوق می‌خندد و دست می‌زد و بدو بدو می‌رود می‌شیند روی زمین و منتظر می‌شود من میوه ها را قاچ کنم و گاهی مهلت هم نمی‌دهد. مثلا اگر از سیب شروع کنم، آن را از دست‌م می‌گیرد و نارنگی را می‌دهد دست‌م؛ یعنی اول این را پوست بگیر.

۱۳۹۰ اسفند ۷, یکشنبه

وظیفه‌شناس

کلی بیسکوئیت ریخته روی زمین، در حالی‌که دقیقا ده دقیقه قبل جارو کرده بودم. به‌ش می‌گویم دوباره همه جا را که کثیف کردی، باز باید جارو بزنم.
یه اسباب‌بازی دارد که وقتی حرکت‍ش می‌دهد، گوی‌های توش با صدای بلند بالا و پایین می‌پرند. چند وقت پیش که داشتم جاروبرقی می‌کشیدم، رفته این اسباب‌بازی را آورده و دقیقا کنار من ایستاده و آن را محکم می‌کشد روی زمین؛ هم شکل‌ش شبیه جاروبرقی است و هم صداش کم از صدای جارو ندارد.
خلاصه وقتی گفتم دوباره باید جارو بکشم، پریده رفته این اسباب‌بازی را آورده و تند تند می‌کشد به جایی که خرده بیسکوئیت‌]ها را ریخته است.


۱۳۹۰ اسفند ۵, جمعه

عاشقانگی

گاهی می‌آد بی‌هوا دست‌ش را می‌ندازد دور گردن من، سرم را می‌چرخاند و دهن‌ش را باز می‌کنه و لب‌های منو می‌گیره توی دهن‌ش؛ اوج ابراز احساسات‌ش این است که با همه عشق‌ش و شش تا دندان پایین و شش تا دندان بالا، لب‌های منو گاز بگیره و قاه قاه بزند.