از لغتهایی که خیلی خوب بلد است بگوید "آب" است. آب به زندگیش بسته است. شبها به جای عروسک و خرس قهوهای و بقیه چیزهایی که گاهی بچه بغل میکنند و میخوابند، باید قمقمه آبش توی بغلش باشد تا با خیال راحت بخوابد. شبها چندبار بیدار میشود و آب میخورد. در طول روز هم مرتب این قمقمه باید جایی باشد که دستش بهش برسد.
میوه هم روزی چند وعده حتما باید بخورد. یکی دو ساعت بعد از غذا بهویژه. اگر من یادم برود، من را میبرد دم یخچال و به جامیوهای اشاره میکند. وقتی چند تا میوه میگذارم توی یک بشقاب و میگویم برویم، با ذوق میخندد و دست میزد و بدو بدو میرود میشیند روی زمین و منتظر میشود من میوه ها را قاچ کنم و گاهی مهلت هم نمیدهد. مثلا اگر از سیب شروع کنم، آن را از دستم میگیرد و نارنگی را میدهد دستم؛ یعنی اول این را پوست بگیر.
میوه هم روزی چند وعده حتما باید بخورد. یکی دو ساعت بعد از غذا بهویژه. اگر من یادم برود، من را میبرد دم یخچال و به جامیوهای اشاره میکند. وقتی چند تا میوه میگذارم توی یک بشقاب و میگویم برویم، با ذوق میخندد و دست میزد و بدو بدو میرود میشیند روی زمین و منتظر میشود من میوه ها را قاچ کنم و گاهی مهلت هم نمیدهد. مثلا اگر از سیب شروع کنم، آن را از دستم میگیرد و نارنگی را میدهد دستم؛ یعنی اول این را پوست بگیر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر