۱۳۹۰ مرداد ۱۰, دوشنبه

سِرتق

روی زمین دراز کشیده‌م و دارم تایپ می‌کنم. بدو بدو چاهار دست و پا خودش را به من می‌رساند و می‌نشیند روی کی‌بورد لپ‌تاپ و سعی می‌کند صفحه را بیاورد پایین و ببندد.
دست‌م را به مانیتور می‌گیرم که نتواند ببنددش.
نگاه‌ش می‌کنم. فاصله صورت‌هامون یک وجب هم نیست.
مستقیم توی چشم‌هام خیره می‌شود.
چشم از روی‌ش برنمی‌دارم و می‌خواهم به‌ش بفهمانم کی‌بورد لپ‌تاپ صندلی اختصاصی این خانوم یازده ماهه نیست.
سرش را می‌آورد جلو و پیشانی‌‍ش را می‌چسباند به پیشانی من؛ درحالی که چشم از توی چشم‌های من برنمی‌دارد.
چشم‌تو‌چشم و پیشانی‌تو‌پیشانی چند لحظه‌ای به هم خیره می‌شویم.
من را از رو می‌برد؛ از خنده ولو می‌شوم روی زمین.
من اصلا می‌توانم بچه تربیت کنم یعنی؟!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر