۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

خدا

تولد بابا بوده است. یک کارت براش گرفته ایم و حرف های دخترک را توی آن نوشتیم. آرزو کرده است باباش بتواند "خدا" باشد اما نه خدای نامریی (invisible). خواسته است که بابا خدا باشد اما او بتواند هر روز ببیند او را.
این اواخر دخترک درباره خدا خیلی می پرسد. یکی از اولین سوالات اش این بود که خدا دختر است یا پسر است. گفتم که خودش چی فکر می کند؟ گفت که نمی داند. گفتم چرا فکر می کند خدا باید یا دختر باشد یا پسر؟ گفت فکر کند شاید خدا پسر باشد. گفتم ولی بعضی از مردم توی بعضی جاهای دنیا فکر می کنند که خدا دختر است. (الهه های مونث)
سوال بعدترش چند روز دیگر این بود که خدا کجاست؟ چرا من نمی توانم ببینم اش؟
سوال بعدترش این بود که مامان خدا کی است؟
سوال بعدی این بود که وقتی خدا بمیرد چی می شود؟
*
دوباره باید برگردم خودم جهان بینی ام را بتکانم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر