پسرک دو سالهش چند ماهیست که تمام شده است. هنوز خیلی ریزهمیزه است؛ اما دیگر نگرانش نیستم. از بس زبانش دراز است و رویش زیاد است و پاهاش پر زور و دونده است و جملههاش کامل است، دیگر چند ماهی میشود که اصلا وزنش هم نکردهم. دیگر نمیدانم توی نمودار ایکس و ایگرگ کجا زیرش قرار گرفته و کجا رویش. همینکه سالم است و خوب است و شیرین است و عشق است و زندگی است، به نظرم نرمال میرسد و جای نگرانی نیست. اصلا این درجه از فسقلیت وقتی قاطی میشود با سرعت زیاد دویدناش و با جملههای کامل فارسی و انگلیسی حرفزدنش، ترکیب خندهدار تعجببرانگیزی برای دیگران درست میکند.
باری... این پسرک من مرتب دوست دارد برای خودش و دیگران نقش تعریف کند؛ وقتی میپرسی تو کی هستی، میگوید "من دایناسورن هستم". چند روز پیش دامن بلند گلدار پوشیدهام، به من میگوید: "مامان تو پرنسس هستی؟"
دیروز برایش نان باگت بریدم و رویش پنیر مالیدم. نانش بخش انتهایی نان باگت بود که شکل یک نیمدایره درآمده بود. انگشت کرده توی نان و پنیرها رو با انگشت خورده است و بعد نان نیمدایره را فرو کرده توی چانهاش و میگوید: "مامان، من daddy هستم؟"
پ.ن. باباش تازگیها ریش پروفسوری میگذارد.