۱۳۹۲ تیر ۶, پنجشنبه

اگر گریزم کجا گریزم / اگر بمانم کجا بمانم

از دور خانم را دیدم که انگار دو تا بچه از آغوشی‌ش آویزان بود.
رفتم جلوتر دیدم که دو تا پسر و از دو تا آغوشی جداگانه از مامان آویزان‌ند و خواب‌شان برده است.
مامان چهره روشن و موهای لخت کوتاه قهوه‌ای داشت. همان‌طور ایستاده داشت با دوست‌ش که او هم یک بچه به‌ش آویزان بود حرف می‌زد. 
به‌ش گفتم چطور آن دو تا را با هم توی بغل‌ش جا داده است؟ به‌م دو تا مدل مختلف آغوشی‌ش را نشان داد که یکی از جلوش آویزان بود و آن یکی از سمت راست بدن‌ش. همین‌طور که داشتم ابراز شگفتی و تحسین می‌کردم و ازش می‌پرسیدم که همین دو تا را دارد یا نه، یک دفعه گفت ببخشید و دوید طرف سرسره که به پسرش بگوید مواظب بچه‌های کوچک‌تر باشد. همین‌طوری که داشت می‌رفت گفت نه، پنج تا بچه دارد.
پنج تا؟ برگشت و گفت آره. ما البته چهار تا بچه می‌خواستیم ولی خب آخری دوقلو شد. گفت اولی 8 ساله است و دومی 5 ساله و سومی 3 ساله و چهارمی و پنجمی هم هفت ماهه. 
دوست‌ش گفت جسیکا فوق‌العاده است. هر وقت از دست دو تا بچه‌م سرسام می‌گیرم، زنگ می‌زنم به‌ش. کلا انرژی مثبت است.
جسیکا خسته به نظر نمی‌رسید. پوست صورت‌ش روشن بود و وقتی می‌خندید زیر چشم‌هاش چروک می‌افتاد. بیشتر از چهل داشت احتمالا.
هی داشتم با خودم دودوتاچاهار تا می‌کردم که چه‌طوری دارد از پس ماجرا برمیاد. پرسیدم که آیا کار هم می‌کند؟ گفت که پرستار بوده است و از بعد بچه سوم کار را گذاشته کنار؛ چون کارش شیفتی بوده است و اصلا نمی‌دانسته است برنامه‌ش چطور می‌شود. گفت که همسرش هم مرتب سفر کاری است و اغلب خودش تنهاست و وقتی شیفت عجیب و غریب داشته باشد نمی‌دانسته بچه‌ها را چی کار کند. گفت اگر کاری داشته که ساعت رفت و برگشت‌ش مرتب‌تر و منظم‌تر بوده شاید می‌توانسته کارش را همچنان نگه دارد. گفت که آخر سر تصمیم گرفته که مامان تمام‌وقت باشد تا به بچه‌ها بهتر برسد.
به‌ش گفتم منم دوست دارم پنج تا بچه داشته باشم، اما نمی‌توانم به این سادگی به ماجرا نگاه کنم. هی احساس می‌کنم اوا، پس خودم چی؟ پس دیگر کی روی خودم سرمایه‌گذاری کنم؟ آرزوهای شخصی‌م چی؟
*
جسیکا خیلی آرام بود. از من و همه زن‌های دیگری که آن روز سه‌شنبه بچه‌هاشان را آورده بودند پارک آرام‌تر بود. می‌خندید و پوست صورت‌ش از آرامشی عمیق صاف و مهتابی بود.

به‌ش گفتم آدم الهام‌بخشی است. گفتم این‌همه آرامش‌ت برای این است که تکلیف‌ت با خودت روشن است. انتخاب کردی که مادرتمام‌وقت باشی و با انتخاب شاد و خوشحالی. 
نه مثل من که هنوز هزار تا آرزو و ایده برای خودم دارم و برام مهم است که شخصا آدم قوی‌ای باشم و شغل خوب داشته باشم و اثرگذاری اجتماعی داشته باشم و پایگاه اجتماعی معینی را فارغ از نقشهای فعلی‌م توی خانواده، برای خودم تعریف کنم.
وقتی از پارک بیرون می‌آمدیم، کنار جسیکا خودم را پرنده بی‌بال و پری می‌دیدم که دارد با سر به دیوار قفس می‌کوبد.

۱۳۹۲ تیر ۴, سه‌شنبه

چه دقتی می‌کردم که دخترم کلیشه‌ها را نبیند؛ هرهرهر

دخترک دارد مجله ورق می‌زند. به صفحه‌ای می‌رسد که تبلیغ کرم موبَر است. تمام صفحه عکس پاهای صاف و صوف به ردیف است و تصویر کرم موردنظر کوچک سمت چپ صفحه است.
به من می‌گوید: مامان‌جون، می‌خوام از اینا برات بخرم. (اشاره می‌کند به پاها)
مطمئن نیستم که متوجه شده است اینها پا هستند؛ چون فقط بخشی از ران وساق هستند. می‌گویم: این چیه مامان‌جون؟
می‌گوید: پائه دیگه. می‌خوام از این پاها برات بخرم.
می‌گویم: من که خودم پا دارم.
می‌گوید: نه، مال تو خوب نیست. مو داره. این پاها خوبه. 
انگشت اشاره‌ش را می‌کشد روی عکس پاها و می‌گوید: آخی.آخی.آخی. چه نرمه. چه خوبه. از اینا باید برات بخرم مامان‌جون.
*
حالا این گفتمان‌های فمینیستی که می‌گویند شیوکردن موهای بدن زن از دستاوردهای جوامع مردسالار است و چون مردها دوست دارند بدن زن این‌طور باشد، زن به اینجا رسیده است، بیایند برای من روشن کنند که دختر کمتر از سه‌ساله من که نه تبلیغات تلویزیونی می‌بیند (چون نداریم) و نه مادرش در حال گفتگو درباره این امور است، از کجا به این نتیجه رسیده است که پاهای من با موهای 2 میلیمتری خوب نیست و ایشان باید برای من پای نرم و خوشگل و بی‌مو بخرد؟
 

این را به یکی از دوستان‌م که خانمی حدودا 46 ساله است، گفتم. خندید و گفت که شعری بوده است قدیم‌ها درباره دخترای زن‌های فمینیست که آخر سر چه جور از آب درمی‌آیند. 
شب نرسیده خانه‌ش، شعر و آهنگ را برام ایمیل کرد.
آهنگ را از اینجا می‌شود گوش داد. این هم از شعرش:
DAUGHTERS OF FEMINISTS
(Nancy White)

Daughters of feminists love to wear pink and white
Short frilly dresses they speak of successes with boys,
It annoys their mom.
Daughters of feminists won't put on jeans
Or that precious construction boot Mama found cute,
Ugly shoes they refuse. How come?
Daughters of feminists think they'll get married
To some wealthy guy who'll support them forever
Daughters of feminists don't bother voting at all.
Daughters of feminists beg to wear lipstick
Each day from the age of three.
Daughters of feminists think that a princess is
What they are destined to be.
How do they get so girlie?
How come they want a Barbie?
Why does it start so early?
Why, when we bring her up just like a fella,
Who does she idolize? Cinderella!

(spoken) Honey she's a doormat. You think when she marries that prince
he's not going to expect her to run that entire castle? ..
Look at all those rooms. And he's always on the road
Snow White? Doing all the housework for seven guys?
In return for room and board. This is no deal. Huh!

Daughters of feminists bruise so easily
Daughters of feminists hurt.
Daughters of feminists curtsey and skip
Daughters of feminists flirt.
They say, "Please mommy can I do the dishes?
And let's make a pie for my brother!"
Are they sincere?
Are they crazy or
Are they just trying to stick it to mother?

How do they get so girlie?
And how come they want a Barbie?
Why does it start so early?

Daughters of feminists just want to play with their toys!

@feminist @child
Copyright Nancy White