دخترک کلمهی "اصلا" را تازه یاد گرفته؛ میگوید "اصَن".
چند روزی توی تب بین 38 تا 39.5 درجه غوطهور بود. ریهش و گوشش چرک کرده بود. دکتر آنتیبیوتیکی داده بود که خیلی بدمزه بود. هیچجوره زیر باز خوردن این دارو نمیرفت؛ حتی توی بستنی هم قاطی میکردم، دیگر بستنی را نمیخورد. اینکه همه بستنیها و آب پرتقالها و کاکائوهایی که دارو توش بود، "تصادفا" روی زمین، روی مبل و روی میز میریخت، شگردی بود که ایشان با قیافهای معصومانه بعد از انجام عملیات منو خبر میکرد و میگفت: مامان...اِه...اِه... ریخت که...
خلاصه بار دومی که داشتم درباره خوبیهای دارو و زیباییهای دختر قشنگی که دارو میخورد و زود خوب میشود و میتواند برود بازی کند حرف میزدم که گفت: مامان...نه...نه...نه نه نه.... گفتم: نه نداریم. دارو باید بخوری تا خوب بشوی. صاف زل زد به من، دستش را تکان داد جلو صورتش و ابروهای پرپشتش را توی هم گره کرد و گفت: اصَن... اصَن.... نه نه... اصَن.
آنقدر خوشمزه این کار را کرد که خندهم گرفت و ماچبارانش کردم.
چند روزی توی تب بین 38 تا 39.5 درجه غوطهور بود. ریهش و گوشش چرک کرده بود. دکتر آنتیبیوتیکی داده بود که خیلی بدمزه بود. هیچجوره زیر باز خوردن این دارو نمیرفت؛ حتی توی بستنی هم قاطی میکردم، دیگر بستنی را نمیخورد. اینکه همه بستنیها و آب پرتقالها و کاکائوهایی که دارو توش بود، "تصادفا" روی زمین، روی مبل و روی میز میریخت، شگردی بود که ایشان با قیافهای معصومانه بعد از انجام عملیات منو خبر میکرد و میگفت: مامان...اِه...اِه... ریخت که...
خلاصه بار دومی که داشتم درباره خوبیهای دارو و زیباییهای دختر قشنگی که دارو میخورد و زود خوب میشود و میتواند برود بازی کند حرف میزدم که گفت: مامان...نه...نه...نه نه نه.... گفتم: نه نداریم. دارو باید بخوری تا خوب بشوی. صاف زل زد به من، دستش را تکان داد جلو صورتش و ابروهای پرپشتش را توی هم گره کرد و گفت: اصَن... اصَن.... نه نه... اصَن.
آنقدر خوشمزه این کار را کرد که خندهم گرفت و ماچبارانش کردم.
اين آنتي بيوتيك ها مثل اينكه واقعاً بدمزه اند چون دختر من هم كه همه جور دارو رو راحت ميخوره در مورد كو آموكسي كاملاً مقاومت ميكرد و من هر بار به سختي و با گريه داروش رو بهش دادم، تازه آخرش هم دارو كلي عوارض داد و بدنش يكپارچه ريخت بيرون. واللا من نميدونم اين محققين علم پزشكي چيكار ميكنند پس؟
پاسخحذف