۱۳۹۱ تیر ۱۰, شنبه

روزهای ساده

از به‌ترین وقت‌های روزگار، وقتی است که با دخترک حمام می‌رویم. من توی وان دراز می‌کشم، شکم گنده‌م از آب می‌زند بیرون.  لیف‌ش را برمی‌دارد روی شکم من می‌کشد بعد هم با کاسه آب سبزرنگی که دارد روی دل‌م آب می‌ریزد و بعد دست می‌کشد که آب‌ها زودتر بروند.
سقف حمام باز می‌شود و از روی دل گنده‌م بلند می‌شوم می‌روم روی پشت‌بام از خوشی قاه قاه می‌کنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر