۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۶, شنبه

پلنگ

چند روزی است که اسم‌ش از پشنگ (یکی از شونصد اسمی که باهاش صداش می‌کنم) تبدیل شده به «پلنگ».
سرکش شده است؛ تیزپا شده است؛ از دست من فرار می‌کند؛ می‌رود سر کیف من و پشت دیوار قایم می‌شود و همه محتوایاتش را می‌ریزد بیرون. دیگر برای غذا پیش‌بند نمی‌بندد و روی صندلی خودش نمی‌نشیند. از صندلی‌های میز ناهارخوری می‌رود بالا و ایستاده غذاش را با قاشق و چنگال از روی میز می‌خورد. سر نشستن توی صندلی ماشین باید کشمکش کنیم و آخر سر به زور بنشیند. توی پارکینگ و هر جای دیگری اگر کسری از ثانیه دست‌ش را ول کنم تا سوئیچ را کیف دربیاورم، مثل تیر رهاشده از کمان غیب می‌شود به چشم‌برهم‌زدنی.
خلاصه در کمال آرامش، برای خودش پلنگی شده است که من با این شکم گنده‌م گاهی به گرد پاش هم نمی‌رسم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر