مادرم مشهور به این است که از کسی سوال خصوصی نمیپرسد؛ حتی از بچههاش. ولی وقتی بهش گفتم، با تعجب پرسید: خودتان خواستید؟
مادر همسر آنقدر حیرت کرد که زبانش بند آمده بود و نمیتوانست چیزی بگوید. طوریکه ما چند بار ازش پرسیدیم که آیا حالش خوب است و آیا ما از خواب پراندهایمش؟ گفت نه خواب نبوده، حالش هم خوب است؛ فقط نمیداند چی باید بگوید. احتمالا بعد از اینکه چند بار پرسید که آیا داریم شوخی میکنیم یا نه، چیز دیگری به ذهنش نرسید که بپرسد.
توی دانشگاه یکی از همکلاسیهام که آقای تقریبا شصتسالهای است، وقنی شنید از جاش بلند شد و هی گفت: اه بوی! ریلی؟! بعد هم دست راستش را هی کشید به پیشانیش، دست چپش را گذاشت توی جیب شلوارش و عرض کلاس را قدم زد. آنتراکت که تمام شد، بقیه بچهها برگشتند سر کلاس و ازش پرسیدند توی این چند دقیقه چه اتفاقی افتاده که او اینقدر متعجب شده است؟
دوستم گفت: حالا که خیلی زود بود. پس بچهتان چی؟ تازه نیاز به توجه دارد پیدا میکند. خب یک کم صبر میکردید.
+
اینها بخشی از عکسالعملهای اطرافیان به خبر توی راهبودن بچه دوم بود.
مادر همسر آنقدر حیرت کرد که زبانش بند آمده بود و نمیتوانست چیزی بگوید. طوریکه ما چند بار ازش پرسیدیم که آیا حالش خوب است و آیا ما از خواب پراندهایمش؟ گفت نه خواب نبوده، حالش هم خوب است؛ فقط نمیداند چی باید بگوید. احتمالا بعد از اینکه چند بار پرسید که آیا داریم شوخی میکنیم یا نه، چیز دیگری به ذهنش نرسید که بپرسد.
توی دانشگاه یکی از همکلاسیهام که آقای تقریبا شصتسالهای است، وقنی شنید از جاش بلند شد و هی گفت: اه بوی! ریلی؟! بعد هم دست راستش را هی کشید به پیشانیش، دست چپش را گذاشت توی جیب شلوارش و عرض کلاس را قدم زد. آنتراکت که تمام شد، بقیه بچهها برگشتند سر کلاس و ازش پرسیدند توی این چند دقیقه چه اتفاقی افتاده که او اینقدر متعجب شده است؟
دوستم گفت: حالا که خیلی زود بود. پس بچهتان چی؟ تازه نیاز به توجه دارد پیدا میکند. خب یک کم صبر میکردید.
+
اینها بخشی از عکسالعملهای اطرافیان به خبر توی راهبودن بچه دوم بود.
tabrik :)
پاسخحذف