۱۳۹۴ مهر ۲۵, شنبه

emergency

رفتم توالت.
دخترک آمده در می‌زند.
می‌گویم صبر کن الان کارم تمام می‌شود.
می‌گوید حتما باید الان در را باز کنم.
می‌گویم بابا یک دقیقه صبر کن. توالت عمومی که نیست همه با هم بروند تو.
می‌گوید خیلی مهم است در را باز کن.
می‌گویم خودت را نگه دار. من هنوز شروع هم نکردم.
می‌گوید مامان همین الان در را باز کن باید یک چیز خیلی مهم بهت بگم.
*
در را باز می‌کنم.
بعله؟
وایساده آن بیرون. دست‌به‌سینه. توی نیمه تاریکی راهرو.
نگاه عمیقی به من می‌کند. من پرسشگر سرم را به یک گوشه خم کرده‌ام که یعنی بگو دیگه من برم پی کارم.
*
می‌گوید مامان خواستم بهت بگم:
You can always rely on me
always
always
okay؟
*
من آب می‌شوم و پخش می‌شوم و قلب‌ام از چشمام بیرون می‌زند.

۱ نظر: