یک تکه کوچک نان دستش است و روی زمین نشسته است.
سرم را هی میآورم پاینن. موهام که به دستاش میخورد، خندههای بلند میکند.
توی یکی از این دفعهها، یک گاز کوچک از نان توی دستش میزنم.
متعجب میشود. دوباره میخندد.
دستش را میآورد بالا و نانش را میگذارد توی دهن من.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر